*
به راستی عشق ازآغاز ژرفای خود را نمی نمایاند مگر به گاه جدایی.
*
چون عشق اشارت نماید در پی اش به راه افتید؛گرچه راه های عشق دشوار و پر پیچ و تاب است.و چون با دو بالش شما را در آغوش گرفت سر به تسلیم فرود آورید؛گرچه شمشیر نهفته در بالش زخمی بر جانتان گذارد.
و چون با شما سخن گوید,تصدیقش کنید؛هر چند سخنش رویای شما را ناتمام گذارد و از هم بگسلاند,آن چنان که باد شمال استواری باغ را.
زیرا عشق چنان که تاج بر سرتان می نهد به دارتان نیز خواهد آویخت وچنان که مایه ی رشد و نمو شماست فاسد شما را هم از ریشه بر کند.
و آن سان که بر بالاترین نقطه درخت زندگیتان فراز می آید و دست به گردن شاخه هایش می اندازد که نرم و لطیفند و در برابر خورشید لرزان,
بدین سان به ریشه های چسبیده در خاک فرو می ررود و در سکوت شب آنها را به لرزه می اندازد.
شما را به آغوش می گیرد چون پوسته های گندم,گندم را.و به خرمن گاه می کوبدتان تا که برهنه شوید.و غربالتان می کند تا که از پوسته تان جدا کند.
و آسیابتان می کند تا به سان برف پاک و سفیدتان نماید.آن گاه با اشک هایش خمیرتان می کند تا نرم شوید.
سپس شما را برای آتش مقدس خویش آماده می سازد تا نان مقدسی شوید بر سر سفره ی مقدس پروردگار.
*
عشق جز خویش را نمی بخشد و جز از خویشتن نمی ستاند.عشق نه چیزی را مالک می شود و نه خوش دارد کسی او را مالک شود.عشق را عشقبس است.
اما تو چون عاشق شوی,نگو ((خدا در قلب من است)), بلکه شایسته تر است بگویی ((من در قلب خدایم)).
*
یکدیگر را دوست بدارید . اما از عشق زنجیر مسازید